ابزار ویستا بلاگ - ابزار رایگان وبلاگ
داستانهای امام رضا

پنجشنبه 30 بهمن 1393
هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟ هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟ن : علیرضا جلولی_پویا کرمی_محمد احمدی هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟ هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟

کوه و دیگ

هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟
كوه و ديگ

راوى: اباصلت هروى
همراه امام وارد «مرو» شديم. نزديك «ده سرخ» توقف كرديم.
مؤذن كاروان، نگاهى به خورشيد كرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است».امام پياده شدند و آب خواستند.
نگاهى به صحرا كرديم. اثرى از آب نبود. نگران بر گشتيم . اما ازتعجب زبانمان بند آمد. امام با دست‏شان مقدارى از خاك را گود كرده بود و چشمه‏اى ظاهرشده بود.
وارد «سناباد» شديم. كوهى نزديك سناباد بود كه از سنگ آن، ديگ‏هاى سنگى مى‏ساختند.
امام به تخته سنگى از كوه تكيه دادند و رو به آسمان گفتند:«خدايا!... غذاهايى را كه مردم با ديگ‏هاى اين كوه مى‏پزند، مورد لطفت قرار ده و به اين غذاها بركت عطا كن!»
فكر مى‏كنم خدا به بركت دعاى امام، به كوه، نظر خاصى كرد. چون امام خواستند كه از آن روز به بعد، غذايشان را فقط در ديگ‏هايى بپزيم كه از سنگ آن كوه ساخته شده باشد.روز بعد، پس از كمى استراحت، امام به طرف محلى كه «هارون» ـ پدر مأمونـ در آن دفن شده بود، حركت كردند. مأموران حكومتى جار زدند كه امام مى‏خواهد قبر هارون را زيارت كند، اما امام با يك حركت ساده نقشه‏هاى مأموران را نقش بر آب كرد. آن حركت هم اين بود كه كنار قبر هارون ايستادند و با انگشت، خطى در كنار قبر، كشيدند. بعد رو به ما فرمودند :ـ اين جا قبر من خواهد شد... شيعيان ما به اين جا خواهند آمد و مرا زيارت خواهند كرد ... و هركس به ديدار قبرم بيايد، خدا لطفش را شامل حال او خواهد كرد.بعد رو به قبله ايستادند و نماز خواندند و با سجده‏اى طولانى، چيزهايى را زير لب زمزمه كردند. اشك در چشمم جمع شده بود.مجله هنر دينى ،شماره 6


مشاهده پست مشابه : داستان های از امام رضا علیه اسلام

:: برچسب‌ها: کوه و دیگ, داستانهای امام رضا, هشتمین نور, imam reza,
هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟


پنجشنبه 30 بهمن 1393
هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟ هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟ن : علیرضا جلولی_پویا کرمی_محمد احمدی هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟ هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟

آخرین طواف

هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟
آخرين طواف

راوى: موفق (يكى از خادمان امام(ع))
حضرت جواد عليه السلام پنج ساله بود.
آن سفر، آخرين سفرى بود كه همراه با امام رضا(ع) به زيارت خانه خدا مى‏رفتيم. خوب به ياد دارم...حضرت جواد را روى شانه‏ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف مى‏كرديم. در يكى از دورهاى طواف، حضرت جواد خواست تا در كنار «حجر الاسود» بايستيم. اولحرفى نزدم، اما بعد هرچه سعى كردم از جا بلند نشد. غم، در صورت كوچك و قشنگش موج مى‏زد. به زحمت امام رضا(ع) را پيدا كردم و هرچه پيش آمده بود، گفتم. امام، خود را به كنار حجر الاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به ياد دارم.ـ «پسرم! چرا با ما نمى‏آيى؟»«نه پدر! اجازه بدهيد چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما مى‏آيم»«بگو پسرم!»پدر! آيا مرا دوست داريد؟»
«البته پسرم»
«اگر سؤال ديگرى بپرسم، جواب مى‏دهيد؟»
«حتما پسرم»«پدر!... چرا طواف امروز شما با هميشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرين ديدار شما با كعبه است».
سكوت سنگينى بر لب‏هاى امام نشست. ياد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خيره شدم. اشك درچشم امام جمع شده بودم. امام فرزندش را در آغوش گرفت. ديگر نتوانستم طاقت بياورم و... .



مشاهده پست مشابه : داستان های از امام رضا علیه اسلام

:: برچسب‌ها: آخرین طواف امام رضا, امام رضا علیه اسلام, امام رضا, داستانهای امام رضا, هشتمین خورشید, imam reza,
هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟


پنجشنبه 30 بهمن 1393
هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟ هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟ن : علیرضا جلولی_پویا کرمی_محمد احمدی هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟ هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟

ابر های سیاه

هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟
ابرهاى سياه

راوى: حسين بن موسى
از شما چه پنهان شك داشتم. نه به شخص امام رضا(ع) نه!... فقط باورم نمى‏شد كه واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چيز اطلاع داشته باشند.
آن روز صبح به همراه امام رضا(ع) از مدينه خارج شديم.در راه فكر كردم كه چقدر خوب مى‏شد اگر مى‏توانستم امام را آزمايش كنم.در همين فكرها بودم كه امام پرسيدند:«حسين!... چيزى همراه دارى كه از باران در امان بمانى؟!»فكر كردم كه امام با من شوخى مى‏كند، اما به صورتش كه نگاه كردم، اثرى از شوخى نديدم . با ترديد گفتم: «فرموديد باران؟! امروز كه حتى يك لكه ابر هم در آسمان نيست...»
هنوز حرفم تمام نشده بود كه با قطره‏اى باران كه روى صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم .سرم را كه بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهاى سياه از گوشه و كنار آسمان به طرف ما مى‏آمدند و جايى درست بالاى سر ما، درهم مى‏پيچيدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شديد شد كه مجبور شديم به شهر برگرديم.


مشاهده پست مشابه : داستان های از امام رضا علیه اسلام

:: برچسب‌ها: داستان ابر سیاه, امام رضا_هشتمین نور, حسین بن موسی, امام رضا, داستانهای امام رضا, هشتمین نور, imam reza,
هشتمین  نور_امام رضا.چه کسی بود؟